سلام .....
پیرمردی روی نیمکت نشسته بود و کلاهش رو
روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد .
سواری نزدیک شد و ازش پرسید : هی پیری !
مردم این شهر چه جور آدمایی هستن ؟
پیرمرد هم پرسید : مردم شهر تو چه جوری هستن ؟
سوار گفت : مزخرف !!!
پیرمرد گفت : اینجا هم همینطوره !!!
بعد از چند ساعت یه نفر دیگه نزدیک پیرمرد شد و
همون سوال رو پرسید .
پیرمرد از اونم پرسید : مردم شهر تو چه جوری هستن ؟
غریبه جواب داد : خب ، خیلی مهربون هستن .
پیرمرد گفت : اینجا هم همینطوره !!!!!
بیاییم دنیا را با نگاه بهتری ببینیم .....
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ،
ترس از خدا نبود .....!!!!!
نظرات شما عزیزان: